اشارات :: دی 1384، شماره 80
عباس محمدی
صدای قدمهایش در صدای سنگریزههای غلتان محو میشد. پرندههای چشمانش با هر ناله آمیخته درد، شوق پر کشیدن از نینیهای سیاهش را داشتند. قطرات عرق که از شرم و درد بر پیشانیاش راه میگرفت، جادهها را به عقب برمیگشت. گونههای از شرم گلانداختهاش به غنچههای نشکفته رُز میزد؛ ولی چه جای شرم است معجزه مریم را که این معجزه شکر دارد.
چه درد شیرینی! دردی شیرینتر از انگورهای خمار آویخته بر دیوار کوچه باغها، دردی سبزتر از زیتونهای سر به خاک ساییده، دردی عاشقانهتر از بیدهای مجنون، دردی خنکتر از آبشارهای بلند.
کوهستان، چه اعجابی را دهان تعجب گشوده!
آسمان، کدام معجزه را دو زانو به حیرت نشسته؟
جبریل، کدام وحی را نازل شده تا سلام کند کودکی معجزه را و خیر مقدم بگوید سلام صمیمی خداوند را بر زمین؟ او آمد تا لب بگشاید اعجاز را؛ چرا که «در آغاز کلمه بود». آمد تا یک بار دیگر، روح را در کالبدها بدمد، عشق را در پرندگان بدمد، زندگی را در دوستیها نفس بزند. آمد تا صلح را جاری کند؛ چون رودهای همیشه جاری که به دریا میریزند. آمد تا صلیب را بر شانه جاهلان میخکوب کند و به تماشا بنشیند مصلوبی را که به نام مسیح، جارش زدند؛ غافل از آنکه عیسی بر ابرها، جهالتشان را لبخند میزند. کودکی که اولین دانههای تماشایی برف، آمدنش را جشن میگیرند، با لباس سپیدی که سال بر تن زمین میپوشاند تا کریسمس، در چراغهای چشمکزن شادمان شود روز خجسته آمدنش را... .
«سلام صبح بخیر کریسمس مبارک!»
متن ادبی «در آغاز کلمه بود»
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)