متن ادبی «غم سرشار»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
حمیده رضایی
لوح مقدرات به هم خورده خاک است؛ آسمان در هم پیچیده است؛ ستاره‏ای روشن نیست؛ ماه، در سوی دیگر آسمان فرو ریخته است؛ شیطان، پشت درهای بسته نامردی، زهر در کاسه می‏ریزد. آسمان در خویش مچاله می‏شود از اندوه؛ خاک، تاب نمی‏آورد؛ واپسین لحظاتِ نفس کشیدنِ بغداد است در هوایی که مولا در آن نفس می‏کشد.
جوانی‏اش را ملائک به نوحه نشسته‏اند.
طنین توطئه، خواب تاریخ را می‏آشوبد، حقیقتی ویرانه بر دیوارها سرگذاشته، های‏های می‏گرید.
رنجی نزدیک ـ کاظمین منتظر است با آغوشی گشوده تا جوان‏ترین ستاره دنبال‏دار امامت را از خاک تا افلاک دنبال کند ـ حالتِ محزون خاک، ملائک را به زاری نشانده است. ثانیه‏ها، پُرشتاب می‏گذرند، پاییز بر پنجره‏ها پنجه می‏کشد، چشم‏های شیطان، نزدیک و نزدیک‏تر می‏شود ـ دست‏ها و کاسه زهر ـ
تو را با زهر سیراب کرده‏اند. صدای رفتنت را ملکوتیان نزدیک حس می‏کنند. رفته‏ای و آفتابی از خاک رو گرفته است، غمی سرشار در رگ‏های زمین می‏جوشد.
نبودنت را بر سر می‏کوبیم. سال‏های سال می‏گذرد؛ اما هنوز صدای گام‏هایت را می‏شنویم که در کوچه‏های آسمان قدم می‏زنی جوانی‏ات را، بیست و پنج سالگی‏ات را.
کبوترانه بال گرفته‏ایم بر گنبد و گلدسته‏هایت.
گذشته‏ای و زمان، شرمگین به دور دستِ نگاهت چشم دوخته است.
«بغداد»، دست و پا در شوره‏زار اندوه می‏زند بیهوده.
باد از هوای حادثه، بوی توطئه می‏آورد و همچنان کائنات سیاه‏پوش تواَند.
«شبِ بدی ست نفس‏ها به خاک افتاده‏ست     و ماه بادیه حتی به خاک افتاده‏ست
زمین مدار نخواهد شناخت بعد از این     چه آتشی‏ست که در خوابِ خاک افتاده است»