متن ادبی «ستاره‏های سوخته در دجله»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
محمدکاظم بدرالدین
از این مُرکب سیاهِ سوگ که بر در و دیوارِ «کاظمین» پاشیده شده، ضایعه‏ای بس عظیم روایت می‏شود.
دجله حل شده است در «إنّا الیه راجعون».
رنگ‏ها در تلاطم دوری، تلخْ می‏آمیزند و نگاه‏ها در بسترِ سکوتی سرخ می‏افتند.
ابرهای پُرسخاوت با حریرِ دستانِ این برگزیده خدا تازه آشنا شده بودند.
شمایلِ قرآنی‏اش در ذهنِ زمان نقش بسته.
سرزمین‏های آفتاب، مقیمِ چشمانش بودند و فصاحت و بلاغت، غوطه‏ور در گفتارش.
دانشِ پُرقدرت او، دستانِ «معتزله» را در دستانِ شکست گذارد. «یحیی بن اکثم»ها را در گنداب فخرفروشیِ خودشان نشاند و پای برگه‏های عجز خویش، امضا زدند.
دایره روزگار، چاره‏ای نداشت که به تأیید او برسد؛ وگرنه دچار تسلسل می‏شد. هر روز خورشید، در مجاورتِ نور و بخشندگیِ کامل او، صبح را جورِ دیگر معرفی می‏کرد.
پرندگان تبعیت، بال‏های خویش را در اقیانوس فضایلِ چون آینه‏اش شست‏وشو می‏دادند.
بر درخشندگیِ غنچه‏های جهان، گشاده روییِ نامِ جوانش بُرده می‏شد. دریغا که نیت‏های آلوده، تا عمق تاریکی می‏روند. بُرج‏هایی از نیستی برای خود در جهنم می‏زنند.
و اینک مائیم و ستاره‏های سوخته‏ای که با مرثیه‏های خویش، در دامانِ دجله می‏تابند.
مائیم و صفت داغی که بر آلاله‏ها و شقایق‏های جوانِ دشت، ریخته شده است.
اسبانِ بادپایِ خبر، شیهه عزا می‏برند.
فوران آتش! زندگی اهمیتی که دارد این است که در این قبیل ثانیه‏ها بسوزی و خاکستر شوی که این سوختن، همان ساخته شدن است. گریانیِ کاظمین، درست روبه‏رویِ تمامی قرون نشسته است.