رواياتى كه خليفه در سخن خود به آن استناد جست:

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

بعد از ملاحظاتى كه گذشت، براى دقت و غور در معنى احاديث، عباراتى را كه در روايات آمده به دو دسته تقسيم مى كنيم:
اول: رواياتى كه بنا بر معنى بعضى از آنها، چون ابوبكر سخنان فاطمه (ع) را شنيد گريه كرد و گفت: «اى دختر رسول خدا، به خدا سوگند، پدرت دينار و درهمى به ارث نگذاشت، و فرمود: پيامبران پس از خود ميراثى نمى گذارند.» و نيز آن چه در حديث خطبه وارد شده است كه گفت: «من از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: ما پيامبران طلا و نقره و زمين و مال و خانه، به ارث نمى گذاريم، بلكه ميراث ما تنها ايمان و حكمت و علم و سنت است.»
دوم: تعبيرى كه تعدادى از اخبار منقول از خليفه، آن را بيان مى كنند، بدين بيان «انالانورث ما تركناه صدقه» يعنى: ما آنچه را صدقه داده ايم، به ارث نمى گذاريم، يا ما ميراثى نمى گذاريم، آنچه از ما مى ماند، صدقه است.
نكته ى مهم در اين بحث توجه به اين مطلب است كه آيا اين عبارات، به وضوح بر اين دلالت دارند كه پيامبر بازمانده ى خود را به ارث نى گذارد، و به اصطلاح نص علمى هستند كه راه هرگونه تشكيك و تاويلى، بر آنها بسته است؟ يا اينكه صلاحيت اين را دارند كه معنى ديگرى از آنها فهميده شود، ولى در عين حال حكم عدم توريث بهترين معنى آن روايات و در اصطلاح معنى ظاهرى است؟ و يا اصولا فرض سومى وجود دارد بدين ترتيب كه معنايى كه به صلاح و نفع خليفه است، ترجيحى به معانى ديگر روايت ندارد و به اصطلاح مجمل است؟ و قتى احاديث نوع اول را ملاحظه كنيم، درمى يابيم كه به وجهى هستند كه هم نفى توريث انبياء از آنان فهميده مى شود، چنان كه خليفه فهميده بود، و هم ممكن است كنايه از تعظيم مقام نبوت، و تجليل انبياء باشد و احتمالا رسول خدا (ص) در صدد بيان آن برآمده است. اما در حالى كه مى دانيم براى جلالت روح و عظمت الهى انسان، نشانه اى آشكارتر و واقعى تر از زهد، و بى ميلى نسبت به دنيا و لذايذ بى ارزش، و بهره هاى ناپايدار آن نيست، چرا نمى توانيم قبول كنيم كه نبى اكرم (ص)، مى خواست بفرمايد: انبياء فرشتگانى در لباس بشرند، كه غبار خودخواهى هاى پست زمينى و خواست هاى بشرى، به دامان پاك خاطرشان نمى رسد زيرا كه وجود آنان از خميره ى الهى سرشار از خير محض، آفريده شده است و از خاك تيره ى زمين، و تيرگى زمينى، اثرى ندارد و از اين است كه براى هميشه، و با درازاى زمان، منبع و سرچشمه ى خيرند، به پهنه ى جهان هستى نور مى افشانند، و پس از مرگ جسمانى خود، ايمان و حكمت به ارث مى گذارند، آنان فرمان الهى را در زمين به حاكميت مى رسانند، و هرگز كسى نيستند كه ثروت، به معنى مصطلح و رايج آن را بيندوزند يا عقاب همتشان بر مردار نفايس مادى فرود آيد؟
يا سخن ديگر او كه مى گويد: «ما پيامبران طلا و نقره و زمين و سرمايه و خانه اى، بعد از خود باز نمى گذاريم.» چرا كنايه از اين معنى نباشد كه در صورتى پيامبران، چنين اموالى را به ارث مى گذارند كه در حيازت آنان باشد، و پس از در گذشتشان بماند، در عين اين كه از دنيا به تمامى معنى، چشم پوشيده اند، و آن را به پشيزى نمى گيرند، و ارزشى براى آن نمى دانند، تا چيزى از آن را به دست آورند؟ بنابراين معناى نفى توريثى كه از اين الفاظ مستفاد مى شود، به سبب نبودن ميراث است. چنان كه وقتى مى گوئيم فقيران، ميراثى از خود نمى گذارند. منظور اين نيست كه فقيران بر خلاف سائر مردم، تابع حكم خاصى هستند و احكام ارث، در مورد ماترك آنان جارى نمى شود. بدين ترتيب مقصود از نفى توريث نيز، كنايه اى از جلالت مقام انبياء الهى است، و اين سخن با چنين شيوه اى موافق همان سبك احاديث شگفت انگيز، منقول از پيامبر بزرگ است كه از دل امواج كم دامنه ى لفظ آن، گرانبهاترين گوهر معنى مى جوشد.