على و عباس و ميراث دانستن فدك:

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

در اينجا بايد به ملاحظه ى روايتى بپردازيم، كه در صحاح اهل سنّت آمده است، اين روايت مى گويد كه در روزگار عمربن خطاب، مابين على و عباس، چندى در باب فدك اختلاف بود. على مى گفت: «پيامبر فدك را در حيات خود به فاطمه بخشيده است.» و عباس از قبول اين سخن سرباز مى زد و مى گفت: «فدك ملك رسول خداست و من نيز وارث اويم». تا اين كه سرانجام آن دو، رفع دعوا را به خليفه بردند. عمر از داورى بين آن دو ابا كرد و گفت: «شما كار خويش بهتر مى شناسيد، و من هم فدك را به شما واگذار مى كنم:»
اگر اين حديث صحيح باشد، از آن چنين برمى آيد كه حكم ابوبكر، درباره ى فدك حكمى سياسى و موقت، و موضعگيرى او در آن لحظات حساس، به مقتضاى مصالح و منافع حكومت بوده است. و گرنه عمر در هنگام منازعه على و عباس، چ را روايتى را كه قبلا خليفه نقل كرده بود ناديده گرفت و آن را به گوشه فراموشى افكند و فدك را به على و عباس واگذار نمود؟ و ضمنا كار او، در برابر آن دو، نشان مى دهد كه تسليم فدك، نه به وجه توكيل، بلكه بر اين اساس است كه آن ميراث پيامبر مى شناسد. زيرا اگر اين كار به عنوان وكالت فرض شود منازعه و اختلاف على و عباس، در امر فدك موجّه نمى نمايد، آن هم به صورتى كه آيا پيامبر (ص) فدك را به فاطمه بخشيده است، يا از وى (ص) باز مانده است؟
بعلاوه اين اختلاف و نزاع، چه معنايى دارد اگر فرض كنيم، ابوبكر فدك را جزء اموال مسلمين مى دانست، و آن دو را وكيل كرد، تا عهده دار حفاظت آن باشند، و عمر با قطع نزاعشان به آنان گفت كه فدك را ميراث پيامبر (ص) يا حق فاطمه نمى داند، و بالاخره به خود آنها واگذاشت، تا به نيابت وى به نگهدارى و آبادى آن بپردازند؟ همانطورى كه وقتى آن را منحصرا تسليم على نمى كند، مى فهميم كه عمر باور نداشته است كه پيامبر فدك را به فاطمه بخشيده است، نتيجه آن كه تسليم فدك به على و عباس جز به طريق ارث وجه ديگرى نمى تواند داشت.
به هر صورت در اين مساله، دو وجه قابل تصور است. اول: عمر خليفه را- در باب نفى ارث گذاشتن پيامبر (ص)- به جعل حديث متهم كرد. دوم: عمر حديث را تأويل كرد، و از آن معنايى غير از نفى توريث فهميد، اما اين تأويل را به ابوبكر نگفت، و با او نيز در حين بيان حديث مجادله و بحثى پيش نياورد.
بالاخره هر يك از دو معنى پذيرفته شود، جهت و رنگ سياسى مساله آشكار است. و گرنه- وقتى با سياست بازى در ارتباط نباشد- چگونه عمر خليفه را به جعل حديث متهم مى كند؟ و چرا تأويل خود را مخفى مى دارد، و تفسير و برداشت خود را به موقع نمى گويد، در حالى كه مى دانيم در موارى كه او بخواهد از اظهار مخالفت با خليفه اول و حتى پيامبر (ص) باكى ندارد؟