در تماشاى آفتاب

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« شيخ على رشتى » عالم منطقه لارستان كه از شاگردان مرحوم شيخ مرتضاى انصارى بود ، مى‏گويد : روزى از زيارت امام حسين عليه‏السلامبازگشته بودم و از راه فرات به سمت نجف با قايق كوچكى بين كربلا و طويريج رفتيم . سواران آن قايق از مردم حلّه بودند كه اكثراً به لهو و لعب و مزاح سرگرم بودند به جز يك نفر كه آثار احترام و سنگينى از او ظاهر بود و آنان به مذهب اين جوان زخم زبان مى‏زدند .
قايق به جايى رسيد كه آب كم بود . پياده كنار رودخانه راه مى‏رفتم . از احوال او پرسيدم . گفت : « پدرم از اهل سنت و مادرم شيعه است . اسم من ياقوت و در حلّه شغلم روغن فروشى است . روزى با گروهى از مردم حلّه به عشاير دور دست رفته بوديم تا روغن بخريم . در بازگشت خوابيدم . هنگامى كه از خواب بيدار شدم جماعت رفته بودند و من تنها ماندم . ترس تمام وجودم را فرا گرفت . در آنجا هم آبادى نبود . به خلفا و مشايخ اهل سنت متوسل شدم ولى فرجى برايم نشد . به ياد حرف مادرم افتادم كه فرمود : هرگاه در مانده شدى امام زنده ما را به نام ابو صالح المهدى عليه‏السلام صدا بزن تا به فريادت برسد . من هم به حضرت مهدى متوسل شدم . آقايى كه عمامه سبز رنگى به سرداشت ظاهر شد و راه را به من نشان داد و مرا هدايت كرد و به من گفت كه بدين مادرم درآيم ، بعد فرمودند : « الان به روستايى مى‏رسى كه همه شيعه‏اند » .
عرض كردم : « همراهم نمى‏آييد » ؟
فرمودند : « الان هزاران نفر در اطراف دنيا از من كمك مى‏خواهند ؛ بايد به داد آنها هم برسم » .
ياقوت مى‏گويد : كمى راه رفتم و به آن روستا رسيدم ولى همراهان من روز بعد به آنجا رسيدند . من هم به امر امام به دين شيعه در آمدم . اينها كه در قايق هستند اقوام منند ولى با من هم مذهب نيستند[1] .
آموزه‏ها
1 ـ  هرگز از ياد مرگ غافل نشويم ؛
2 ـ  دنياپرستان به سگان ولگرد مى‏مانند كه جز هياهو چيزى نمى‏دانند ؛
3 ـ  گرفتارى دنياپرستان در گودال‏هاى بلا و عذاب قطعى است ؛
4 ـ  دنيا پرستان از هدايت رخ برتافته‏اند و برهوت سرگشتگى را برگزيده‏اند ؛
5 ـ  نعمت‏هاى پاك الهى را با شادخوارى و شهوت پرستى ، نابود نكنيم .
-----------------------------------------------
[1] .  منتهى الامال : ج2 ، ص437 .