از عرش عزت تا فرش ذلت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هارون الرشيد ، خليفه عباسى ، برامكه را بسيار دوست مى‏داشت و آنان اغلب در سمت وزيران و ياران خاص و محبوب او بودند . در ميان آنان به جعفر برمكى علاقه شديدى داشت . تا اينكه بعد از 17 سال و 7 ماه عزت و دنيا دارى در سال 189ه . ق . بنا به مسائلى چند ، هارون الرشيد بر برامكه غضب كرد و همگى به بدبختى و نكبت روزگار در افتادند و دنيا كاملاً بر آنان برگشت .
محمّد بن عبد الرحمن هاشمى مى‏گويد : روز عيد قربانى بود كه به ديدن مادرم رفتم . در آن‏جا پيرزنى ديدم كه با جامه‏هاى كهنه و مندرس با او صحبت مى‏كند . مادرم گفت : « اين زن را مى‏شناسى » ؟
گفتم : « نه » .
فرمود : « اين عُباده ، مادر جعفر برمكى است » .
من پيش عباده رفتم و با او كمى صحبت كردم و از حال و وضع او تعجب كردم . از او پرسيدم : « مادر ، از عجايب دنيا چه ديدى » ؟
گفت : « پسر جان ، روز عيدى مثل امروز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز در خدمت من ايستاده بودند و من مى‏گفتم : پسرم جعفر حقّ مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمتكاران من بيشتر باشد . امروز هم عيد است و من بزرگ‏ترين آرزويم دو تخته پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف » ! من پانصد درهم به او دادم و چنان خوشحال شد كه نزديك بود قالب تهى كند . گاه‏گاهى عباده به خانه ما مى‏آمد تا از دنيا رفت[1] .
-------------------------------------------
[1] .  تتمة المنتهى : ص181 .